من و حامد وقتی آشنا شدیم برام از دارایی هاش گفت
یه پس انداز مختصر و یه حقوق که اون زمان خب به نسبت بالا بود .بعد از عقد هر ماه حقوقش کم و کمتر شد .خانواده اش هم هیچ کمکی برای عروسی و مراسما و خونه و اینا نکردن
یه جورایی میشه گفت هر چی داشتیم جهیزیه ای بود که پدر من زحمت کشید و پس انداز و حقوق من و حامد
حتی هزینه ی سالن هم با وام ازدواجمون دادیم
خلاصه بماند که اون روز با این که برای هر دختری جزو بهترین روزاشه برای من جزو گند ترین خاطراتمه و هیچ وقت دلم نخواسته مثلا برم فیلم عروسیمونو ببینم
یک سال اول زندگی مون بیشترش به جنگ و دعوا گذشت
حامد مرتب ماموریت بود و خونمون نزدیک خونه مادرشوهر بود
تصور کنین حامد سه روز بعد عروسی رفت ماموریت و یه هفته نبود بعد از یه هفته اومد تهران و قرار بود 2 روز بمونه و دوباره بره ماموریت و اون دو روز خانواده شوهرم نذاشتن ما حتی یه ثانیه تنها باشیم
دیگه سه چهار ماهی با این روال گذشت تا کاسه ی صبر من لبریز شد و با اینکه دلم نمیخواست بعد ازدواجم کار کنم به خاطر مشغول شدن ذهنم شاغل شدم
یعدش دیگه کم کم رفت و آمدها کمتر شد, چون من و حامد جفتمون خسته و کووفته میرسیدیم و نمیتونستن هی بهم بگه تو که از صبح خونه بودی چی کار داری که شبا نمیای اینجا و اینا
سه سالی میشه زندگی مون بهتر شده بیشتر با هم کنار میایم و کمتر دعواهای وحشتناک میکنیم
به جز گاهی که من بازم یاد بی پولی مون و حمایت نشدنمون و دوری مسیرم تا محل کار میفتم و به همه ی این ها اضافه کنید سیکل ماهانه رو و یه دفعه میترکه اوار عصبانیتم رو سر حامد
اونم مثل همیشه معمولا سکوت میکنه من جیغ جیغ میکنم و بعدش میگه برات متاسفم و قهر میکنه
دیشب هم یه شب از اون شبا بود
کلی سرش جیغ جیغ کردم بعدش پشیمون شدم ولی هر چی سعی کردم از دلش دربیارم نشد .شب جدا خوابید
منم نتونستم تا صبح راحت بخوابم
صبح دوباره تو ماشین دستاشو گرفتم اونم دستامو فشار داد و گفت خیلی دوستت دارم
بعد باز یاد حرفای دیشبم افتاد و گفت منتی رو سرم نیست بابت حقوقت و............
خلاصه دیدم این ول کن نیست گفتم باشه همون قهر باش
یه ساعتی که گذشت بهم زنگ زد گفت خیلی دوستت دارم خیلی زیاد و بدین گونه آشتی شدیم فعلا تا شب که باز بحث مالی بیاد وسط و دعوا دعوا
امشب وعده ی آژاد رژیممه .نیمخوام شب وعده آزدمو برگذار کنم بعدش حریف نفسم نمیشم برای روزای آینده احتمالا میفته چهارشنبه که تعطیلیه