ور وره جادو

یه خانم 31 ساله ام با یه دنیا حرف و روزای بالا و پایین !و همچنین عاشق آشپزی و غذا خوردن !

ور وره جادو

یه خانم 31 ساله ام با یه دنیا حرف و روزای بالا و پایین !و همچنین عاشق آشپزی و غذا خوردن !

تصمیم به جدایی 3

خلاصه پدرشوهرم رفت خوابید و یه کم که نشستیم مادرشوهرم گفت ما سختمونه قبل از سال بریم و من کلاس دارم و....

یه دفعه حامد بعد حرف مادرش گفت اره خب ماهم سختمونه نمیشه جمع کنیم با این سرعت و..

من بهش گفتم عه مگه تو هی نمیگفتی بریم بریم؟ گفت داشتم شوخی میکردم ! خطاب به مادرشوهرم گفتم به نظرتون شوخی میکرد وقتی داشت میگفت مزیت های رفتن زودترتون چیه؟

مادرشوهرم با لبخند گفت نه داشت جدی میگفت و حامد باز اصرار میکرد که شوخی بوده 

دیگه کم کم آماده شدیم و رفتیم خونه 

تو  راه من حسابی از دست حامد عصبانی بودم 

از اینکه یک سر سوزن به ما (خودمون دو تا ) فکر نمیکنه و کلا همیشه چشمش تو دهن خانواده اشه و همیشه صلاح اونا اولویت داره 

بهش گفتم چرا این حرفا رو زدی و شروع کرد توجیه و تفسیر 

قانع نشدم

کلا یک هفته هم بود باهاش سرد شده بودم 

از روز بعدش دیگه مطمئن شدم حامد کلا کاری به منفعت زندگی دوتاییمون نداره 

برای همین رفتم دنبال اینکه ببینم خونه ای که توش ساکنیم با چه قیمتی میشه رهن بره 

و بله ! دیدم قیمت رهن این خونه 50 تومن نیست حدود 130 تومنه !

با حساب سر انگشتی میشد فهمید که ما با رهن دادن این خونه و نصف پول رهن اون یکی خونه خیلی راحت میتونیم یه آپارتمان نزدیک محل کارمون اجاره کنیم 

یکی دو روزی صبر کردم و بعد سر فرصت مناسب به حامد گفتم به خانواد اش بگه اگر قراره بیان بشینن تو واحد ما باید 130 میلیون بدن و همین طور باید صبور هم باشن تا ما جا پیدا کنیم و بریم

طبق معمول همیشه که اینجور موقع ها با هوار هوار کارشو پیش میبره شروع کرد به فریاد زدن با تمام توانش 

هر چی سعی کردم ارومش کنم و بهش بفهمونم که انقد نفع خانواده شو نبینه و زندگی دو نفرمون مهم تره چیزی جز فریاد نصیبم نمیشد 

خلاصه کنم که اون شب دیگه بحثو کش ندادم

حامد به سبک همیشه اش که بعد از دعوا جای خوابشو جدا میکنه شب جدا خوابید و صبح با توپ پر بیدار شد

نمیدونم چرا توقع داشت در مقابل تمام بی منطقیش باز مهربون باشم 

رفتارهای من هم چنان سرد بود 

با توپ پر بهم گفت این روزها حال و حوصله ندارم رو مخم نرو و من هیچ جوابی ندادم 

تو ماشین سعی کرد مهربون باشه 

دستمو گرفت و دو تا قربون صدقه رفت 

مسخره ! فکر کنین مگه میشه یه نفر دوست داشته باشه و انقد از نظر روحی آزارت بده؟!

دیدم آرومه و شرایط زندگی مون هم داره باب میل خودش و خانوادش جلو میره 

بهش گفتم حامد برای خونه بذار یه چیزی بگم

و دوباره طوفان فریادهاش شروع شد 

این روش برخورد با منو از یکی از رفیقاش یاد گرفته 

اون بهش گفته با این روش جواب گرفته و زنش جرات اظهار نظر نداره

حامد هم طبق همین روش و از همون زمان با کوچکترین نظر من شروع میکنه به فریاد

من باز هم سکوت کردم

فکر کنید چی کار کرد! 

یه رفتار همیشگی دیگه اش

موقع عصبانیت اگر پشت فرمون باشه سعی میکنه منو تا سر حد مرگ بترسونه با رانندگیش

و دقیقا همین کارو کرد !

سرش جیغ زدم که منو بذار شرکت و حق نداری انقد آزارم بدی لبخند زد فقط

منو رسوند شرکت 

و من مطمئن تر از قبل شدم که نه تنها نباید بچه دار بشم بلکه باید قطعا تموم کنم این روند رو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد