ور وره جادو

یه خانم 31 ساله ام با یه دنیا حرف و روزای بالا و پایین !و همچنین عاشق آشپزی و غذا خوردن !

ور وره جادو

یه خانم 31 ساله ام با یه دنیا حرف و روزای بالا و پایین !و همچنین عاشق آشپزی و غذا خوردن !

تصمیم به جدایی2

دیگه حرفاش و رفتاراش برام مهم نبود 

دیگه اگه دیر میومد و زود میرفت برام اهمیتی نداشت

دیگه برام فرقی نمیکرد چی کار کنه و چی بپوشه و چی بخوره و... 

میدونید روزی ده بار این سوال تو ذهنم میچرخید که اصلا من بدترین زن دنیا 

ولی من همونم که دو هفته با وجودی که خودم کرونا گرفته بودم ازش پرستاری کردم 

من همونم که کمرشو عمل کرد یک هفته مراقبت کردم و...

منتی نیست و من اون کارها رو نکردم که تلافی کنه ولی نمیدونم مابین همه بیشعور بازی هاش تو ذهنش  یه دوره  میکنه که طرف مقابلش کیه یا نه ؟

بگذریم 

خونه ی پدرشوهرو قراره بساز و بفروشی بسازه 

پدرشوهرم قرار بود بره خونه اجاره کنه تا ساخت و ساز تموم بشه

ولی در یه اقدام غافلگیر کننده گفت میخواد بیاد خونه ی ما بشینه 

خونه ی ما یه خونه ی کلنگیه که با پدر حامد شریکی خریدیم 

طبقه ی اول مستاجر اونا میشینه و طبقه ی دوم ما

اونم گفت میخواد بیاد جای مستاجرش

با توجه به اینکه پدر و مادر حامد کلا درکی از مستقل شدن ما ندارن و الان یکی از موضوعات بحث همیشه مون اینه که چرا هی میگن و نظر میدن تو هر چیزی من تا فهمیدم تصمیمشون چیه , گفتم اونا بیان ,من تو این خونه نمیمونم 

قرار شد من و حامد بریم یه منطقه نزدیک محل کارمون خونه رهن کنیم 

خونه خودمون رو بدیم رهن 

خلاصه تو گیر و دار این کارا بودیم که باز خانوادش تو گوشش خوندن که ترافیک و اینا برای نیمه دوم ساله  و بعد عید همه چی خوب میشه و چرا برین خونه رهن کنید و به جاش مفتی برین اون خونه ای که با برادرت شریکید بشینید و.....

حامد هم عینا همینو مرتب تکرار میکرد 

دیگه بعد سه چهار روز اجاره کردن خونه رو متوقف کرد و گفت باشه اون ور سال و بعد شروع کرد زیر گوش من خوندن که به جای رفتن به یه محله ی نزدیک تر بیا بریم اون یکی خونه و....

از یه جایی به بعد دیدم اوضاع کارمون ممشخص نیست گفتم باشه بریم اون یکی خونه 

چون فکر میکردم رهن خونه ی فعلی مون مبلغ زیادی نمیشه طبق حرفای حامد !

هفته ی پیش که رفتیم خونه ی پدرشوهرم گفتن ما میخوایم قبل از عید بیایم خونه ی شما اسباب بیاریم و با توجه به اینکه با مستاجرشون هم تمدید کردن رو رفتن ما به خونه ی دیگه حساب کردن و باید خونه رو خالی کنیم براشون که اسباب کشی کنن و سازنده بتونه کارشو شروع کنه 

من در حالی که وحشتناک سرم شلوغه این روزا گفتم نمیشه و ما نمیتونیم اسباب کشی کنیم و ... ولی حامد همش هوار هوار میکرد که باشه میریم و...

ادامه شو پست بعدی مینویسم سر باز شلوغ شد


نظرات 1 + ارسال نظر
ستاره دوشنبه 18 اسفند 1399 ساعت 11:42

سارا جان، ظاهرا طبق گفته های خودت ، حامد خان خیلی خود رای هست و همچنین تحت تاثیر خانواده اش، به نظرم تا جایی که میتونی هنوز که اوایل زندگیتونه از سرش بنداز این شیوه رو و یه عکس العمل شدید نشون بده و بترسونش و بگو به هیچ وجه نمیتونی تحمل کنی کارهاش و جدا میشی، فقط بگذار بترسه و متهعد بشه که دست از خود رایی هاش بر میداره و یه بار دیگه دعوا رو ببره پیش فک و فامیل و توی خیابون یه لحظه هم دیگه باهاش نمی مونی
حتما بترسونش سارا جان، الان نتونی این کار و انجام بدی یه عمر باید مصیبت بکشی

عزیزم ما اوایل زندگی مون نیست و داره پنج سال میشه زندگی مشترکمون
متاسفانه من همه کاری کردم که این گاردشو نسبت به خودم و زندگی مون بشکنم و نشد و الان کاملا مطمئنم که باید جدا شم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد